نيم مستيم کو کرشمه‌ي يار؟

شاعر : فخرالدين عراقي

طره‌اي کو؟ که دل درو بنديمنيم مستيم کو کرشمه‌ي يار؟
غمزه‌ي يار مست و ما مخمورچهره‌اي کو؟ که جان کنيم نثار
خيز، کز لعل يار نوشين لبلعل او تابدار و ما هشيار
که جزين باده بار نرهاندبه کف آريم جام نوش گوار
در سر زلف يار دل بنديمنيم مستان عشق را ز خمار
زير هر تار مو نظاره کنيمکه به روز آيد آخر اين شب تار
از رخش کافتاب، ذره‌ي اوستصد هزار آفتاب خوش ديدار
تا همه نور آفتاب بودبر فروزيم ذره‌وار عذار
در چنين حال شاهد توحيدنبود بيش ذره را آثار
به حقيقت يقين کنند که نيستننمايد به عاشقان ديدار
نور وحدت چو آشکار شودجز يکي در جهان جان ديار
در جهان ذره در فضاي قدممتواري شود جهان ناچار
اي دريغا! که پرتوي بودينور او آفتاب ذره شکار
تا در آيينه‌ي معاينه‌امزانچه روشن شدي ازين گفتار
چون مرا زين بهار بويي نيستتافتي عکس نور اين اسرار
چشم خفاش را چه از خورشيد؟چه کنم وصف بوستان بهار؟
چون که همرنگ آفتاب شويممرغ محبوس را چه از اشجار؟
کاشکار و نهان او ماييمشايد آن لحظه گر کنيم قرار
ور نشد زين بيان تو را روشنليس في‌الدار غيره ديار
کاش بودي به جاي دم قدميجام گيتي‌نماي را به کف آر
يا در اول نهان شدي آخريا ظهوري به جاي اين اظهار
تا عراقي جان رسيده به لبيا در انوار طي شدي اطوار
اين دورالنديم بالادوار؟طاب روح النسيم بالاسحار
باز رستي ز دست خود يک باردر خماريم کو لب ساقي؟
کردمي آن نفس به جان اقرارگر ببودم نبود پيوستي
خواه يکصد شمار و خواه هزارتا ببيني درو که جمله يکي است
بر زبانش چنين رود گفتارهر پراکنده‌اي که جمع شود
آشکارا نگشتي اين اسراراگر عراقي زبان فرو بستي